یه بار تو مدرسه زنگ بیکاری میخواستم برم کارت شارژ بگیرم...به دوستم گفتم بیا باهم بریم...هی لفتش میداد...یهو خیلی عصبانی داد زدم گفتم بیـــا باهم برم دیگـــه!!!
رفتم سوپری نوشابه بگیرم...پسر خواست کرم ریزی کنه..گفتم نوشابه خانواده میخوام... گفت مشکی یا سیاه.منم خیلی جدی خشن گفتم مشکی نمیخوام سیاه بده بعد چند لحظه فهمیدم جریان چیه خودم زدم زیر خنده
رفته بودیم رستوران با خواهرم کـ بهم یه غذا پیشنهاد داد و با شیطنت خندید ... توی توضیحاتش نوشته گوشت گوسفند ( بــاکـره) !! و من 3 ساعت داشتم فکر میکردم طعم گوشت گوسفندی که باکره (ویرجین ) نباشه با گوسفندی که باکره است چه فرقی میکنه ؟ ازش پرسیدم چه فرقی داره گوسفنده باکره باشه یا نه ؟ یه دفعه زد زیر خنده و گفت خاک بر سر منحرفت بـا کــَره است نه بـاکـِـره
داشتم با دوستم تو پارک دور می زدم بعد یک پسره میاد می گه اسمت چیه ؟ دوستم می گه : مهتا اسمت رو نگی ها 
چند روز پیش سوار اتوبوس شدم داشتم به برنامه آموزشگاهم نگاه میکردم متوجه شدم یارو اصلا ایستگاها رو نمی ایسته بلند شدم رفتم دم در اتوبوس بلند گفتم آقا من ترم بعد پیاده میشم.
چند سال پیش جاتون خالی مسافرت رفتیم تبریز ولی موقع برگشتن راهو گم کردیم. بابام گفت کناره یکی نگه دار من ازش ترکی آدرس بپرسم!! من هم چشام چهار تا شد گفتم مگه بلدی ؟!!! کلی حال کرد و گفت: زککییی!!! باباتو دست کم گرفتیا!!! خلاصه کناره یه جوون 20-30 ساله نگه داشتم که آقا ترکی آدرس بپرسه. بابام یه چیزی ترکی بلغور کرد من کلی حال کردم که دیدم یارو(با لهجه ترکی) گفت:"هااااییییی؟؟؟ چی میگی بابا فارسی بگو!!!!!!!!!!!!" آقا مارو میگی تا آخره مسیر اینو سوژه کردیم بابام دیگه اشکش داشت درمیومد!!! آخر یه فس کتک خوردم که چرا مسخرش کردم
یه دختره بدجوری از دوستم خوشش میومد اما فکر میکرد ازدواج کرده! تو یه جمعی همه نشسته بودیم یه بحثی پیش اومد، این رفیق ما گفت: من که زن ندارم، یهو دختره پرید هوا داد زد گفت: آخ جووووووووون!!! D:
بعد خودش کپ کرد! فقط دستشو گذاشت رو صورتش و فرار کرد!! D: بعدش همه ی نگاه ها رفت به سمت دوستم که هاج و واج مونده بود نمیدونست چی بگه! (البته اونم حسابی سرخ شده بود!) داشتم دستمو گاز میگرفتم که نخندم، کل جمع از خنده ترکید!!
دختره اومد تو مغازه گفت ببخشید اکسیدان شماره 2 دارید؟ رفتم نگاه کردم گفتم شرمنده خانم فقط یکـوسـه (1و3) مونده... برگشتم دیدم دختره داره با سرعت نور میره بیرون
مکالمه ی من و مادربزرگم(من به مادربزرگم میگم ننه): من:ننه دستت چرا درد میکنه؟! ننه:آخه چیز سنگین بلند کردم من:مرض داری؟!! ننه:مرض دارم دیگه!!! بعدش به روی خودم نیاوردم که چی گفتم کلی به خودم خندیدم
بابام رفته بود خرید، وقتی اومد مامانم شروع کرد آشپزی کردن.... یه دفعه گفت این بادمجونها که خریدی همشون تخمین، بابام: چی؟؟؟؟؟ من: مامان چه بیتربیت شدی امروز.... مامان : مگه چی گفتم، بیا ببین همشون پرتخمه اصلآ به درد خورشت نمیخوره. من و بابام: آهان از اون لحاظ
یه بار تو هتل بودم رفتم حمام ..
همون موقع که شامپو میزدم یوهو برق رفت .. شامپو هم رفت تو چشمم
چشمام داشت میسوخت .. وقتی سرم رو شستم دیدم جایی رو نمیبینم ... ... فک کردم کور شدم :(( همون جوری پریدم بیرون و داد میزدم
وااااااای کوووووووووورررررررررر شدم :((((((((
بعد یه یارو اومد بهم گفت: آقا اول یه چیزی بپوش .. بعد هم برق قطع شده .. الان وصل میشه .
عتراف میکنم اولین باری که کارت اینترنت گرفتم از فروشنده پرسیدم حالا این کارت رو کجا باید بزنم که بره اینترنت ؟ فروشنده از خنده غش کرد افتاد زمین :))
سرمای شدیدی خورده بودم.سرم شدیدا درد میکرد.رفتم درمانگاه دکتر گفت باید بهت سرم وصل کنیم.رفتم پیشه پرستار.گفت : همراه داری.گفتم : اره.گفت:کجاس.گفتم: توجیبم.همه اونا که تو سالن نشسته بودن ترکیدن از خنده.من هنوز نفهمیدم قضیه چیه.پرستاره گفت : منظورم کسی باهات نیست.در همون شرایط بد جوری ضایع شدم
.
بسرم رو بردم رو تختش بخوابونمش هی اذیت می كرد كه نخوابه، منم خسته شدم بهش كًفتم من خوابیدم شب بخیر جشامم بستم از تخت رفت بایین یه چكش جوبی كوجولو داره برش داشت و شروع به بازی كرد هی كًفت مامان و داد زد من جواب ندادم یهو چكش و كوبید تو سرم برق از ٣ فازم برید جشامو باز كردم داشتم از درد می مردم میخنده میكًه صبح بخیر
یه شب که داشتم از سر کار برمیگشتم خونه همزمان که کنار خیابون ایستاده بودم تا سوار تاکسی بشم داشتم به این موضوع هم فکر میکردم که شام چی بپزم... .همزمان هم تاکسی داشت رد میشد وهم من به نتیجه رسیدم که کوکو سیب زمینی بزارم ... منم با صدای بلند بجای گفتن مقصد فریاد زدم ... "کوکو سیب زمینیییییییییییییی!!!!!!" بنده خدا راننده هم با چشمای از حدقه بیرون زده منو نگاه میکرد
یه بار یه فیلم کره ایی می دیدم . توش بابای دختره بش می گفت پرنسس منم که بابایی! به بابام گفتم اصن تو چرا به من نمی گی پرنسس ( قیافه ی مامانم و خواهرم این بود o_O ) بابام در کمال خونسردی گفت : چرا نمی گم؟ خیلی ام میگم! حالا پرنسس پاشو چن تا چایی بریز بیار ببینم! حس آبدارچی پرنسس اینا بودن بهم دس داد
مراسم ختم مادر بزرگم بود ... من مسئول چایی بودم و بابام مثل همیشه عصبی بود و هی قر میزد.... خلاصه اینقد شلوغ شد که امار چای از دستم در رفت ... پس مجبور شدم یه سینی پر چای بریزم و ببرم واسه مهمونا ... همینطوری داشتم تعارف میکردم و حواسم به بابام بود ببینم چی میگه تا رسیدم به یه مهمون گردن .... که خیلی باش تعارف داشتیمو باید براش سنگ تموم میذاشتیم تعارف کردم گفت مرسی ... منم رو احترام هی تعارف کردم ... دیدم هی میگه نه و سرخ تر میشه ... یهو نگا تو سینی که کردم دیدم واویلا هیچی چای تو سینی نبوده و من گیر داده بودم به بنده خدا .... خلاصه مجلس عزا به مجلس خنده تبدیل شد ... فکر کنم روح مادر بزرگمو شاد کردم نه؟؟؟؟
بابابزگمو تر گل ورگل کردم و نشوندمش توو ماشین و با هم رفتیم دور دور ... توو ترافیک بودم دیدم همه ملت بابابزرگمو نیگا میکنن و لبخند میزنن . منم گفتم حتما تا بحال 1 پیر مرد به این خوش تیپی ندیدن و به خودم افتخار میکردم که خوشگل موشگلش کردم . تا اینکه چند دقه بعد به عینک آفتابیش دقت کردم ، فهمیدم عینکش از این مدل زنونه هاست . ولی بازم گذاشتم روو چشش باشه ، ملت خوشحال شن .
واسه بازی پرسپولیس و فولاد رفته بودم استادیوم ، اخرای بازی بود که یکی از دوربینهای صدا سیما زوم کرده بود روی من بیچاره و داشت زنده ، تصویرم رو پخش میکرد!! من از خدا بیخبر هم انگشتم رو تا ته کرده بودم تو دماغم و 360 درجه میچرخوندم ... بعد انگشتم رو در اوردم و مالیدم به لباس نفر کناریم!! بعد از چند لحظه مهرناز باهام تماس گرفت و با گریه بهم گفت : خاک تو سرت ، بی فرهنگ.! فقط میخواستی ابروی من رو جلو در و همسایه ببری؟! 
امروز توراه خونه بودم مامانم زنگید گفت یه نون سنگک بگیر سر راه بیا خونه. داشتم باموبایل با دوستم میحرفیدم رفتم سمت نانوایی...یه آقای خوشتیپی با کت شلوارایستاده بود ازش پرسیدم سنگک چنده؟گفت 300 همون لحظه دوستم پشت تلفن هی حرف می زد منم توصورت آقاهه گفتن :تو خفه شو! یارو موند چی بگه!!
مامانم در طول شبانه روز فقط یکبار بهم میگه مهندس اونم آخره شباست که صدام میزنه مهندس بیا آشغالا رو بزار دَم در! 
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم. یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از تو یه کارتون درآورد نگاش کرد... گفت: میدونی این چیه؟ اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰شد بدم بهت حیف واقعا!!! خاک تو سرت !! 
دیروز تصمیم گرفتیم با دوستام بریم کوه.نوه خالم(مریم) هم اینجا دانشجو ست و خونه مامان بزرگش زندگی میکنه.قرار شد بامون بیاد.دم غروب یادش افتاد کتونی هاش خونه مامان بزرگشه! ک خونه اونام با خونه ما کلی فاصله داره مجبوری باهاش رفتم.کل خونه و گشتیم تا پیداشون کرد هوا هم سرد شده بود خلاصه خسته و کوفته رسیدیم خونه که مریم گفت ببین فک کنم من فردا نتونم با شما بیام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا اخه؟ خانوم کفشا رو جا گذاشته بود !
چند سال پیش یه روز صبح که در مغازه بودم،شیشه های مغازه رو حسابی برق انداخته بودم و همین جوری تو حال خودم نشسته بودم که یک دفه با یه صدا از جا پریدم ،نگاه کردم دیدم یه پیرزنه میخواسته بیاد تو بامخ رفته تو شیشه،حالا جالب اینجاست که موقع بیرون رفتن دوباره رفت تو شیشه ،باز دوباره یه چیزی یاد رفته بود خواست بید تو بازم دفت تو شیشه منم خندم گرفته بود نمیتونستم باهاش حرف بزنم،خلاصه کارشو راه انداختم بازم وقتی خواست بره با مخ رفت تو شیشه من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و از خنده کف مغازه قل میخوردم.اونم اصلا به رویه خودش نیاورد و رفت.
امروز همه خونه ما جمع بودن و بچه ها رفته بودن توی حیاط و خیلی سر و صدا میکردن ،میخواستم یه چیزی بگم تا ساکت شن گفتم مثل میمونایی که توی جنگل عَر عَر میکنن صدا ندین
نظرات شما عزیزان:
|