یکی از دوستام تعریف میکرد که یکی از دوستاش که خیلی دختر ترسویی بود و معمولا تنها زیاد بیرون نمی رفت،یه روز ک تنها بود میخواست تاکسی بگیره.یه ماشینی نگه میداره و سوار میشه،همینطوری استرس داشته راننده ی پسر جوونی بود و فقط اون تو ماشین بود خلاصه با اینکه خیلی مونده بود به مقصد برسه به راننده میگه اقا نگه دار و مثل اینکه نمیشنوه ی بار دیگه تکرار میکنه و بلاخره نگه میداره،داشته پیاده میشده که بند کیفش ب دستگیره ماشین گیر میکنده دختره هم با گریه و زاری میگه اقا تو رو خدا ول کن.پسره هم میزنه زی خنده