آن روز من و تو عهد بستیم که با هم باشیم
از هرچه تعلق است رستیم که با هم باشیم
ما نور ازل در خم دریای الستیم
یک عمر شکستیم که با هم باشیم
یک روز ز شهر رسته باید برویم
هرچند شکسته بسته باید برویم
گفتند که تا شهر دگر راهی نیست
ای وای من و تو خسته باید برویم
ای عشق بیا من و تو ماهی باشیم
یا اینکه درون چشمه ماهی باشیم
امروز بیا و زود تصمیم بگیر
زیرا که دراین زمانه ماهی باشیم
صاعقه ی عشقت بر ابروجودم
طومارکهنه ی کتابچه ايست
که هرگزخوانده نشده
وبر طاقچه ی کوچک قلبمان
خاک سرداسرار ميخورد
آرزو ميکنم
قبل از بازشدن درهای ترديدبردلهايمان
درآسمان پاک عشقمان
پرواز را تجربه کنيم.
خاطراتم را به دست که سپارم
تابخواند قصه ی عشق من وتو
وبرای دل تنهای من
از فاصله ها .........
رخصت ديدارتوگيرد
خاطراتم را به دست که سپارم
باتنی خسته ودل سوخته ازفاصله ها
دست به دست انتظار
کوله بارعشق بردوش
راهی خاطره ها
تاکه شايد
بارديگرعشق پاکم راببينی
وببينی که هنوز
درحسرت يک لحظه ديدارتوام
پس بيا يکبارديگر
عاشقی از سربگيريم
پس بيايکبارديگر
دست همديگربگيريم
پس بيا.......
خوابم آشفته مکن
وقتی دربيداری
حسرت ديدن رويت به دلم ميماند
بهترآن است
که ديده بنهم برهم
شايد
شايدکه ببينم رخ زيبای تودرخواب
وهمی ملتمسانه
طلب گرمی دستان تودرسوز زمستان بکنم
وببينی
آنکه دل درطلب وصل تودارد هنوز
منتظرميماند٪
خوابم آشفته مکن
سالیانیست
که درخلوت تنهایی خود
نام تورامیخوانم
ونمیدانم
که این فریادآمیخته بابغض فراغ
ازپس حنجره ی خسته ی من
که نماد دل تنهای من و
درد من و
حسرت دیدار شب است
میرسد بر گوش دلدارم
و یا این آرزو در نطفه میمیرد
نمیدانم.....
من هنوز منتظرم
صبر من
تا آخر جاده ی عشق
صبر من
تا به سرانجام وصال جا دارد
من هنوز منتظرم.......
دوباره من
دوباره غروب دلگیر
دوباره سکوتی سنگین
و صدباره انتظار
انتظار
تاشاید
صدای پایت
درغروبی دلگیرتراز همیشه
بشکند
سکوتی سنگین تراز همیشه
تاشاید.....
دلم در خم زلف تو گرفتار
دوچشمم تشنه ی لحظه ی دیدار
تنم سوخته از آتش عشقت
بمن رخ بنما ای یار "ای یار
گریه کن تاسبزگرددزردمن
اشک توشویدغبارم رازتن
گریه کن ازعشق سیرابم بکن
خسته ام"درچشم خودخوابم بکن
گریه کن بااشک خودمستم بکن
حلقه ی عاشقی رادستم بکن
گریه کن لبهای بسته بازکن
واژه های عاشقی راباسرودی سازکن
گریه کن رنگی بزن برچهره ام
که من از دست زمانه خسته ام
خسته ام
غبار غم به رویم سایه افکنده
چشام گریه"دلم مرده"لبم دیگرنمی خنده
سرودشادی وخنده مخوان برمن"مجودرمن
که این دل مرده رانیست"امیدی به آینده
بیابرمن نظرکن
تواین شب راسحرکن
شبی تاریک وظلمانی
برای من ظفرکن
بیادستم بگیر
ازمن گذرکن
نویدصبح صادق را
تودرگوشم خبرکن
کاش ازپنجره ی خانه ی ما
نورامیدبه درون میتابید
تادوچشم خسته وبیمارمن
لحظه ای آرام دمی میخوابید
لحظه ای آرام دمی میخوابید
نظرات شما عزیزان:
|