کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست
*****
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان که زیر بارش یکریز برف مدفون شد و سال دیگر وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود و در تنش فوران می کند فواره های سبز ساقه های سبکبار شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد
******
اي مهربانتر از من با من در دستهاي تو آيا كدام رمز بشارت نهفته بود ؟ كز من دريغ كردي تنها تويي مثل پرنده هاي بهاري در آفتاب مثل زلال قطره بباران صبحدم مثل نسيم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهرباني تو با من در كوچه باغهاي محبت مثل شكوفه هاي سپيد سيب ايثار سادگي است افسوس آيا چه كس تو را از مهربان شدن با من مايوس مي كند؟
شب تهی از مهتاب ، شب تهی از اختر ابر خاکستری بی باران پوشانده ، آسمان را يکسر . ابر خاکستری بی باران دلگير است و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس ! سخت دلگير تر است.
*********8
اينجاست ، آييد، پنجره بگشاييد، اي من و دگر من ها: صد پرتو من در آب! مهتاب ، تابنده نگر ، بر لرزش برگ، انديشه من ، جاده مرگ.
آنجا نيلوفرهاست، به بهشت، به خدا درهاست. اينجا ايوان ، خاموشي هوش ، پرواز روان.
در باغ زمان تنها نشديم. اي سنگ و نگاه ، اي وهم و درخت، آيا نشديم؟
من «صخره – من» ام، تو «شاخه – تو» يي. اين بام گلي، آري، اين بام گلي ، خاك است و من و پندار.
و چه بود اين لكه رنگ ، اين دود سبك ؟ پروانه گذشت؟ افسانه دميد؟
ني ، اين لكه رنگ ، اين دود سبك ، پروانه نبود، من بودم و تو. افسانه نبود، ما بود و شما.
******
ندانی که ایران نشست منست جهان سر به سر زیر دست ِ منست هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را بکــس همه یکدلانند یـزدان شناس بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس دریغ است ایـران که ویـران شــود کنام پلنگان و شیران شــود چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد در این بوم و بر زنده یک تن مباد همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم همه سربسر تن به کشتن دهیم بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم چنین گفت موبد که مرد بنام بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار
******
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند
نظرات شما عزیزان:
مملی 
ساعت12:55---8 خرداد 1393
هم سلولی 
ساعت19:28---7 خرداد 1393
ممنون از دعوتتون...وب زیبایی دارید موفق باشید
سامان 
ساعت9:50---7 خرداد 1393
وبت عالیه خوشم اومد لینکم کن
goli 
ساعت9:48---7 خرداد 1393
فاطمه 
ساعت18:10---5 خرداد 1393
|