که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنــــــهای تنــــــها
من مانده ام تنها ....
میان سیل غم ها
حبیبم.....
سیلِ غم ها !
گل پونه ها.....
نا مهربانی ....
آتشـــــم زد آتشـــــم زد
گل پونه ها
نامهربانی... آتشم زد.... آتشم زد !
گلپونه هــــــا...
بی همزبانی ...آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم
افسرده ام....
دیوانه ام....ازرده جانم !
مثل خوابی کودکانه
در عبوری بی بهانه
با زبانی صادقانه
مثل شب سر در میانه
مثل امیدی به دانه
مثل گرمای یه خانه
مثل دست یک کشاورز
پر خم اما عادلانه
آفتابی مهربانه
روزگاری لایقانه
مردمی رنگ زمانه
میکشند این صادقانه
در نگاه این ترانه
سردی دیواره بانه
مثل لبخند سمانه
عاشقانه عاشقانه