یه بار خوردم به یه مانکن بهش گفتم ببخشید حواسم نبود بعد دیدم مانکنه 
یه بار من یه ادمو با مانکن اشتباه گرفتم ... استین طرفو گرفتم و هی به ابجیم نشون میدم میگم این خوبه؟؟ خیلی بدجور اب شدم ... 
داشتيم خونه مى تکونيديم، يه سوسک مرده زير کمدمون بود، يه جيغ بنفش زدم ،بعد از سينوس زاويه نود درجه مخم خورد تو دسته ى در يخچال!!! الآنم يه گيگيلى رو سرم دراومده!مطمئنأ چشمم زدنا!!  
رفتم مغازه مانتو فروشى از هيچکدوم مانتو هاش خوشم نيومد،روم نشد بگم. يارو گفت : بفرماييد! الکى گفتم : ببخشيد مانتو سفيد ک دور آستيناش قهوه اى باشه عکس يه قطره آبم روش باشه رو شما نداريد؟ يارو هم ن گذاشت و ن برداشت ،،گفت: داشتيم، تموم کرديم. هيچى ديگه الآن قرصاى ضد افسردگى مصرف ميکنم!!!   
ديروز اومدم ب همسايه مون(ک اهل محل خيلي احترامشو دارن) سلام کنم. خواستم بگم آقا جواد سلام،، گفتم جواتي سلام!!!!
یکبار دیر بیدار شدم سرویس هم داشت میرفت منم از خواب بیدار ششده بودم گیج با دمپایی رفتم مدرسه خخخخخخخخخخخخخخخ
تولد دوستم بود همه رو دعوت کرده بود کافی شاپ من دوتا عروسک براش خریده بودم بهش گفتم اسمشونو چی میخوای بذاری یکشو برداشت وبلند گفت اسم اینو میذارم چنگوز(چنگیز) همه ی افراد حاضر در کافی شاپ ترکیدن از خنده   
یه بارم تو تاکسی بودم داشتم میرفتم کلاس زبان ناهار نبرده بودم گفتم بذا سر چار راه پیاده شم بیسکوییت بخرم بعد گفتم نه ولش کن بعد گفتم اگه گشنم شد چی؟خلاصه اینقد تو فکر بودم که وقتی رسیدیم پول رو دراوردم گفتم یه بیسکوییت ساقه طلایی لطفا!!!    
یه روز رفتم سر کلاس ، جلسه اول بود و همه می دونستند که استاد یه خانومه (من آقا هستم )، وقتی وارد شدم رفتم جلوی تابلو واستادم ، همه از جاشون بلند شدن فکر کرده بودن من استادم ، کل کلاس رو نگاه کردم و بعد آروم قدم زدم به طرف یکی از صندلی ها ی ته کلاس کلاس همش سکوت مطلق ، زل زده بود به من بعد من نشستم سر یکی از صندلی ها و کلاس متوجه سوتی خودش شد و منفجر شد با خنده  
یه روز تو کلاس عمومی تو فکر رفته بودم...یهو دوستم صدام کرد به خودم اومدم گفتم چی میگی؟گفت استاد کارت داره،منم از جام بلند شدم،گفتم بله؟گفت بخونین آقای آجرلو(یه ته صدای کوچیکی دارم)من اسن تو حال خودم نبودم.گفتم استاد من الان آمادگیش رو ندارم،گفت اشکال نداره بخون...خلاصه من زدم زیر آواز خوندن.وقتی تموم شد کلاس ترکید از خنده،تازه فهمیدم چه سوتی دادم.منظور استاد این بود که متن کتاب رو بخون...خلاصه تا آخر ترم دختر پسرا منو میدیدن میگفتن بخون... 
.وای تو دانشگاه بودم نشسته بودیم سرکلاس یهو1اقاهه پشت صندلیش کند از پشت افتاد نتونستم خودمو کنترل کنم پکیدم از خنده ک یهو.................................خودمم پشت صندلیم ولو شدو ابروم رفت[
یه مسیج برام اومد.دیدم یه شماره آشناس ولی هرچی فکرکردم یادم نیومد کیه. خواستم زرنگ بازی دربیارم و نپرسم شما که یه وقت ناراحت بشه.بهش زنگ زدم و کلی حال و احوال کردیم و برنامشو پرسیدم که توی عید چیکارست و حتی دعوتش کردم بیاد کیش(من ساکن کیشم) کلی تشکر کرد و خلاصه صحبتمون تموم شد و قطع کردیم و من هنوز نفهمیدم اون کی بود!!!! خخخخخخخخخخخخخخخخخ
وقتی ۶ سالم بود مامان و بابام واسه اینکه سر به سرم بذارن بهم میگفتن یه روز یه سطل ماست آوردن دم خونمون دیدیم تو توش بودی واسه همین پوستت اینقدر سفیده منم بچه باور کرده بودم به هرکی میرسیدم میگفتم منو ازتو یه سطل ماست پیدا کردن بعدشم منفجر میشدن از خنده چقدر من مخ بودم!!!!!!!!!!!!!!!   
یه روز رفتم سوپر مارکت آب میوه بخرم سوپر مارکتی گفت چی میخوای گفتم چی دارین گفت پرتقال و هلو و … منم خیلی باکلاس گفتم بی زحمت یه هلولو بده چند نفری که تو مغازه بودن داشتن موزایکا رو گاز میگرفتن 
۱روز پدربرزرگم اومده بود خونه ما،مادرم می خواست میوه هارو تو ظرف میوه بچینه،ظرف نداشت،برگشت به من گفت اون چیزه رو که توش چیز میذاریم تو چیزه بده به من توش چیز بذارم!!!!! منظورش این بود:اون ظرف رو که توش میوه میذاریم توی بوفه است بده من توش میوه بچینم!!!؟؟ جالب اینجاست بدون اینکه حتی ۱ اشاره کوچیک به موضوع مورد بحث بکنه،بعد برگشته به من میگه چقدر خنگی،موضوع به این سادگی رو نمی فهمی(!!) چطوری کنکور قبول شدی؟من بودام سیکلم بهت نمی دادم!!!آخه چرا؟   
یه شب تا صبح داشتم واسه امتحان فرداش می خوندم(( البته بیشترش چایی میل می کردم)) (( ریاضی می خوندم بدون قلمو و کاغذ)) صبح کمی خوابیدم بیدار شدم دیدم دیر شده.زودی خودکار برداشتم پریدم تو ماشین و حرکت کردم به سمت داشنگاه. خدا رحم کرد وقتی از ماشین پیاد شدم باورتون نمی شه یهو متوجه شدم با شلوارک تو پارکینگ داشنگاهم.وای نمی دونستم بخندم یا زودی برم خونه برگردم.دیگه دیدم از وقت امتحان گذشته.رفتم تو خوابگاه شلواز یکی از دوستامو پوشیدم.ای خندیدن بهم دوستام خدا روز بد نده یه بارم با یه جفت دمپایی لنگه به لنگه رفتم تو شهر جالب اینجاست یکی سفید یکی قهوه ای    
از موءسسهء زبانم زنگ زدن خونمون,داداشم گوشی رو برداشته.حالا من هی بالا پایین میپرم که بگه من خونه نیستم قشنگ گفت بله گوشی خدمتتون.منم گوشی رو گرفتم مسئول موسسه میگه سلماز خانم چرا چند جلسه غیبت داشتین؟منم مثل خوشحالها گفتم آخه من مسافرتم معلوم نیست کی برگردم اصفهان...
بعد دیدم مسئولمون زد زیر خنده گفت اون وقت ببخشید شما تلفن خونتونم با خودتون میبرین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای تازه فهمیدم چه آبرو ریزی کردم:گریه::گریه:تازه از خجالتم بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم 
ديروز تو مغازه مون نشسته بودم با دوستم
يكي از دوستام به دوستم كه كنارم نشسته بودم زنگ زد و بهش گفت عادل كجاست گفتش نيستش
يه دفعه يكي پابرهنه اومد داخل مغازه گفت بههههه عادل خوبي!!!!!!!!!!
دوستم هم دستپاچه شد گوشي رو قطع كرد
پاك ابرو هردومون رفت ولي از خنده روده بر شديم 
ار توی باشگا انگشتام بد ضرب دیده بودن(دم مسابقه)منم تصمیم گرفتم گچ دستمو باز کنم و چندتا چسب زخم بزنم دور انگشتام.وارد سوپر که شدم نمیدونم جلو همسایمون هول شدم یا زبونم تو دهنم نچرخید.به آقاهه گفتم ببخشید آقا (چسزم بخم) دارید؟؟؟؟؟ همسایه ی جدیدمون (که یه عروس داماد بودن)بیچاره ها از چشاشون اشک میومد و منم سریع زدم به چاک....  
من بیشتر سوتی هام نمیدونم چرا تو سوپر. اولایی که نوشابه های سون اومده بود.کوچیک بودم داداشم بهم پول داد گف برو یه نوشابه سون بگیر. من طفلک رفتم توی سوپر گفتم: ببخشید آقا نوشابه سون دارید؟ آقاهه:بله عزیزم نوشابه رو داد دیدم ای دل غافل اینکه سبز چرا؟ با کمال دانایی گفتم ببخشید سیاه یا زردشو ندارید 
برای اولین بار رفته بودم از یکی از استادام نمره بگیرم دیدم تو دفترش بچه اشم هست از پشت سرم عباس شنیدم باخودم گفتم حتما اسمش عباسه اتاق شلوغ بود خواستم زودتر نوبتم شه گفتم سلام آقا عباس گل خوبی؟ جوابمو نداد اما همه نگام میکردم و استادمم یه لحظه نگاه کرد وخندید با ناراحتی رفتم بیرون اما وقتی داشتم تو دلم خودشو وبچه اشو دعوا میکردم چشمم به تابلوی افتاد دکتر عباس .... تازه فهمیدم چه سوتی داده بودم خخخخخخخخخخخخخ
خونه عمه ام بودم!
رفتم دستشویی! بعد وضو گرفتم اومدم بیرون...
یهو دیدم پسر عمه ام با سر پرید دو دستی جا نماز بهم داد! تو اون لحظه همه هم داشتن نگام میکردن! پیش خودم داشتم میگفتم خدایا این از کجا فهمید من میخوام نماز بخونم من که حرفی نزدم! همونجوری جانمازو خیلی رسمی دستم گرفتم رفتم تو اتاق گذاشتم زمین که پهن کنم دیدم حوله است!!!
خدا میدونه بیرون چقدر بهم خندیدن! خخخخخخخخخخخخخخ
اقا یه روز سره ساختمونه ددی سخت زیر افتاب مشغول کار بودیمو این ماشینای شاسی بلندو مدل بالا هم هی از دمه ما رد میشدن منم نامردی نمیکردم هی تو دلم بشون فحش میدادم خلاصه یهو یه اقایی اومد از کنارم رد شه گفت : خسته نباشی جوون منم که رو دنده فحش بودم از دهنم پرید گفتم : زنده نباشی باقیشو خودت تصور کن دیگه خخخخخخخخخخخخخخخخخ
ی بار خونمون مهمونی بود عمم اومده بود کمکون بعد من به جای روغن ماهی تابه بردم واسه خواهرم عمم هم اونجا ایستاده بود خواهرم گفت خره روغن میخوام نه ماهی تابه منم با خونسردی گفتم خر عمته دیگه شب توی مهمونی حاضر نشدم
رفتم اموزشگاه واسه گرفتن گواهینامه میخواستم ثبت نام کنم منشیه یه فرم ثبت نام داد بهم خیلی صف هم پشت سرم بود همه میخواستن ثبت نام کنن خلاصه من داشتم پر میکردم فرم رو یه جای فرم نوشته بود فرزنده .. من باید اسم بابامو مینوشتم مثلا فرزند فلانی ..، فکر کردم یارو میگه فرزند چندمی ؟ نوشتم فرزند اول منشیه گرفت فرم رو منو دید گفت خب به من چه که تو فرزند چندمی اسم باباتو بنویس هیچی دیگه کسایی که تو صف بودن منفجر شدن تلفاتم دادیم
آقا یه بار دوستمون زنگ زد خونمون ... خیلی با هم صمیمی هستیم واسه همین تا همو میبینیم همدیگه رو می بندیم به فحش
یه بار زنگ زد خونمون بابام گوشی برداشت ... فک کرده بود منم اونم شرو کرده بود فحش دادن
بابام گفته بود عذر میخوام شما؟
ینی این دوستم هنوز که هنوزه به موبایلمم که زنگ میزنه اول میگه سینا خودتی؟خخخخخخخخخخخخخخ
سر کلاس داشتیم راجع به یه نوع بیماری حرف میزدیم. خواستم بگم بیماری مسریه.. گفتم بیماری مرسیه... و اصلا عین خیالمم نبود که چی گفتم تا اینکه بچه ها خندیدین  
زنگ تفریح تو کلاس با بچه ها نشسته بودیم.. من گفتم: بچه ها چند وقته یه هوس عجیب افتاده بجونم - چی؟ من: خیلی دوست دارم یه آیفون فورس داشته باشم - برووووو بابا تو هم با این هوسات یکی از بچه ها از اون ته کلاس گفت: آیفون فورس چیه؟ دوستم به شوخی گفت:آیفون تصویرییه اون ته کلاسی با یه حالت جدی گفت: خب از اول بگو آیفون تصویری..برا من کلاس میزاره کلاس ترکید......
  
با بچه ها تو حیاط مدرسه وایساده بودیم.. یهو یکی از این دوستان گرام به یه حالت جدی و یه خورده کلاس و دست به کمر همونطور که داشت چشاشو میمالید گفت: آخ...چشم درد میکنه. برم درس بخونم حداقل دندون پزشکی قبولشم بتونم این چش خودمو خوب کنم...ما رو داری منفجر شدیم    
یه بار سر زنگ زبان فارسی بعد اینکه امتحان دادیم نشستیم با دبیرمون سوال امتحان نهایی رو حل کردیم. رسیدیم به یه سوال که تو امتحان هم داده بود..من خاستم بگم این سوال جزء امتحان هم بوده. گفتم این سوال جُل امتحان هم بوده 
مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن
دیشب از بیرون خسته و کوفته رسیدم خونه،خیلی شیک رفتم در یخچال رو باز کردم،جلوی چشمان مامانم یک موز برداشتم پوستش رو کندم،شیک تر از اول داستان رفتم در سطل آشغال رو باز کردم . در کمال ناباوری و کماکان جلوی چشمان مادر گرام خود موز را حواله سطل آشغال کردم وکاملا بهت زده به پوست موز که تو دستم بود خیره موندم.اونجا بود که با صدای خنده مامانم متوجه شدم چه سوتی دادم.بدتر از اون اینه که از دیروز تاحالا با دقت موز می خورم که سوتی ندم    
با بابا و مامان و خواهر هشت ساله م و خاله م و دختر خاله م داشتیم می رفتیم فرودگاه استقبال یکی از اقوام یه دفه جواد هاشمی رو دیدیم. خاله م به دختر پنج شش ساله ش گفت: ببین عمو قنادو دخترم. جواد هاشمی گفت : نه خانم. من هاشمی هستم. قناد نیستم اما خاله م ول کن نبود. میگفت: چرا دخترم ، این عمو قناده ! همون که برنامه کودک اجرا میکنه. هاشمی دوباره گفت: نه دخترم. من بازیگرم. مجری نیستم. اما خاله م دوباره گفت: چرا دیگه شما همون هستید که برای بچه ها برنامه اجرا میکنید. خلاصه از خاله م اصرار و از هاشمی انکار. یه دفعه خواهر هشت ساله م رو کرد به جواد هاشمی و گفت: بابا جون بگو من قنادم دست از سر همه مون برداره این خاله
گوشیم و خونه جا گذاشتم ، از شرکت زنگ زدم خونه به بابام میگم هر کی زنگ زد بگو شرکت زنگ بزنه همون لحظه گوشیم زنگ خورد بابام میگه: داره زنگ میخوره بیا خودت باش صحبت کن....
  
مراسم ختم عمه گرامي مان بود بود داخل مسجد مهمونا نشسته بودن هنوز مراسم رسميت نگرفته بود كه پسر عموم داشت ميكروفن رو تست مي كرد رفت تا آمپلي فاير رو تنظيم كنه يهو پسرپنچ سالش ميره پشت ميكروفن و مي خونه:::::::::: خوشگلا بايد برقصن..خوشگلا بايد برقصن  
یکی از فامیلون تعریف میکرد: یه دوست و همکار داشتیم تو دفترمون هر وقت دور هم بودیم اینو میفرستادیم بره بستنی بگیره اینم از اونجایی که علاقه وافری به بستنی لیوانی داشت همیشه لیوانی میگرفت همیشه هم وقتی برمیگشت همه غرغر که اای بابا این یارو چرا واسه بستنیاش قاشق نمیزاره و این حرفا. ازین جریانات 5-6 ماه گذشت یه بار وسیله میخواستم رفتم سر کشوش دیدم 50-60تا قاشق بستنی توشه(ازونایی که پوستش کاغذیه) گفتم:... اینا چیه تو میزت؟!:|
گفت:این یارو بستنی فروشه هر دفعه میرم پول خرد نداره چسب زخم میده گذاشتم اونجا یه وقت لازم میشه!!
ما :| :)))))))))))   
يكي از دوستاي داييم بعد چندين سالي از يه شهر ديگه اومده بود واسه شام دعوتش كرده بوديم دايي گفت:اين آدم حسابيه جلغوزه بازي درنيارينا..
ماهم همه گفتيم باشه سرشام دايي داشت همچين دولوپ دولوپ دولوپ دولوپ ميخورد هرچي هم بهش اشاره و چشمك ميكنيم انگار نه انگار..
دوستش به دايي گفت:محسن حالا كه همه چي اينترنتي شده تو فيس بوك، ميل داري دايي كه همچين داشت دولوپ دولوپ ميخورد گفت:
فيس بوكو كه آره دارم ولي اگه ميل نداشتم كه اينجوري مثل گاو نميخوردم
ما همه:o :o :o :o :o :0
دوستش اينجوري :o منظورم ايميله   
آقا ما 7 سالمون بود اون موقع ویدیو خدایی بود واسه خودش یه شب ما به اتفاق خانواده نشستیم فیلم (( سوپر من )) و نگاه کردیم بعد از تماشای فیلم حال عجیب غریبی داشتم هم سنو سالای من درک میکنن حالمو !!! احساس قدرت میکردم احساس می کردم که منتخب بودم و خبر نداشتم ... خلاصه رفتیم تو حیاط تاب سواری تاب و روندیم و روندیم تا سرعت رسید به 140 بلند شدم ایستادم و مدل سوپرمن که دستاشو مشت می کرد و پرواز میک رد شدم و چشمام و بستم و رفتم ........ چشمام و که باز کردم خودم و رو تخت بیمارستان دیدم و خانواده محترم به همراه بچه های محل و تعداد کثیری از هوادارا همه دورم حلقه زده بودن .... سرتون و درد نیارم واسه اینکه به زندگی عادی برگردم 1 ماه تحت مراقبت های ویژه بودم و بعد از اون تا سالها تو محل و در و همسایه و فامیل ملقب به (( امیر سوپر من )) بودم
  
پدر بزرگم خیاطه یه روز تعریف میکرد که یه گدا اومد مغازه منم گفتم پول ندارم اونم گفت پس شلوار بده :ندارم :پس کت بده :ندارم میگه یه نگاهی بهم کرد گفت پس مغازه رو ببند با هم بریم گدایی من:l اون:)
  
پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟ یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا
 
نظرات شما عزیزان:
میلاد ته مرام 
ساعت11:28---23 مهر 1393
س.عالیه پاسخ:
مرسيييييييييييييي
atefeh 
ساعت8:42---17 مهر 1393
خدایا .....
ازحست بگو....چراوقتی سردرگمی هايم راميبينی ساكتی.....!؟:-(
آپـــــ ـــــ ـــم
مهدی 
ساعت19:27---16 مهر 1393
سلام خوبی وب خوبی داری موفق باشی
پاسخ:
ممنونم
|