سال دوم دبیرستان رفتم بوفه مدرسه خواستم بگم 2تا تی تاب بده اشتباهی گفتم 2تا تیوب بده.
یه دفه میخواستم چای درست کنم کتری رو گذاشته بودم رو گاز ک گوشیم زنگ خورد، رفتم جواب دادم حین مکالمه یاد کتری افتادم خواستم سریع ب خواهرم بگم آب جوش اومده، جوشیدن و سوختنو با هم قاطی کردم گفتم “آب جوخت”!!! جاتون خالی علاوه بر خانواده ک در صحنه حضور داشتن دوستم ک پشت خط بودم ترکید از خنده!
توی یه مهمانی خیلی شلوغ و نسبتا رسمی ، همه با لباس رسمی و کراوات و … نشسته بودند و همهمه ی خیلی زیادی بود و همه داشتن درباره ی سیاست و اینا حرف می زدن . منم خیلی دوست دارم از این کارای هیجانی کنم ، تا دیدم سر و صدا بلند است و کسی نزدیکم نشسته ، یه آروغ خیلی محکم زدم . تا آروغ زدم ،نمی دونم چی شد همه یهو ساکت شده بودن ..! آقا اصلا یه وضعی بود … هیچوقت یادم نمیره ..
خونه ی مادربزرگم مهمون اومده بود من زمین نشسته بودم بچه ها شیرینی خورد کرده بودن مورچه جمع شده بود منم حســـــاس!!! نشسته بودم روی اونا چشمم که به مورچه ها افتاده بود خودمو کنترل کردم بعد رفتم پشت دیوار با حرکات دورانی ،بندری چپ و راستی …خلاصه خودمو حسابی تکوندم بعد سرمو اوردم بالا دیدم از آینه ای که رو به روم بود اونطرف دیوار کاملا مشخصه و مهمونا زل زدن به من!
یه بار کل خانواده پدریم خونه مادر بزرگم جمع شدیم تا یه حال هوایی عوض کنیم منو پسر عمم و شوهر عمم رفتیم کباب درست کنیم من یه شارژ از قبل خریده بودم وارد کردم بعد اشتباهی گوشیمو به جای کارت شارژ پرت کردم پایین شوهرعمم پسرش از بس خندیدن احساس کردم دارن میمیرن میخواستم زنگ بزنم 125 !!!! خلاصه از گوشیمم چیزی نموند
مروز ظهر خواهرم اومده بهم بگه مارک آنتونی همونی ک شوهر جنیفر بود داره برنامه اجرا میکنه اومد بدوبدو بهم گفت بیا مارک انتونی زن جنیفر لوپز داره برنامه اجرا میکنه…. داشتم از خنده روده بر میشدم
یبار تو میدون ونک پشته رول بودم دوستمم بغل دستم نشسته بود..یهو به یه راننده تاکسیه که دستشو کرده بود تو دماغش میگه حاجی تو اونیکی سوراخه.بعدش که پشته چراغ قرمز جهان کودک یارو اومد بغل دستمون انگشتشو نشون داد گفت نه داداش تو همین یکی بود،ایناهاش   
توی دوران دبیرستان رفتم دفتر مدرسه با ناظم صحبت کنم ناظم درحال چایی خوردن بود گفت بفرمایید گفتم :نه ممنون دوباره گفت بفرمایید گفتم : تشکر خیلی ممنون گفت : آقا جون حرفتو بگو گفتم :آهان کلی دس پاچه شدم (قسمت شما هم بشه)
،عاقا یه روز سر کلاس پرورشی بودیم داشتیم از ویدیو پروژکشن استفاده می کردیم.یهو شارژ لپ تاپ تموم شد،این پروفسور گفت چی شده،بکس گفتن شارژ تموم کرده.اونم در کمال خونسردی گفت خو برو از سر کوچه 4تا قوّه بخر واسش(اخه لامصب حتی باطریم نه قوه)
زمان دانشجویی مثل همیشه کل درسها تل انبار شده بود برای آخر ترم و داستان شب بیداری که همه دانشجوهای عزیز کم و بیش نسبت به شرایطش آشنا هستن اون شب یکی از بچه ها گفت بیاید بریم موسسه ما و تا صبح بیدار بمونیم و درس بخونیم همین کار رو کردیم ، نزدیکای صبح که دیگه مغزم کار نمیکرد اومدم بگم این صندلی مدیریتیه صندلی خلبانه گفتم این صلبان خندلیه ، و انفجار بروبچ از اون وقت سالها میگذره ولی وقتی بچه ها به هم میرسیم بچه ها خاطرشو میگن
این سوتی برای مامانمه: با مامانم و بابام نشسته بودیم تو سالن پذیرایی مامنم به بابام گفت نونوایی سر کوچه پف میکنه؟ بعد اومد درستش کنه گفت تف میکنه؟ من و بابام داشتیم میمردیم به خدا
یه روز یکی از بچه های فامیل که 13-14 سالش بود اومده بود خونه مون و داشت با کامپیوتر ماشین بازی می کرد.داشتیم استراحت می کردیم که اومد پیشم گفتش :عمو ماشین چطوری عقب میاد؟ گفتم : کنترل با A رو بگیر میاد عقب . یه خورده گذشت دیدم دوباره اومده یه کنترل(ریموت کارت TV ) دستشه میگه: عمو کنترل با چی؟
تو استخر بودیم داشتیم اهنگ میخوندیم اومدم بگم حالا ب افتخار خودتون دست بزنید ب جاش گفتم به خاطر خودتون افتخار بزنید!!!!
این سوتی مال خواهرمه.تعریف میکرد،گفت یه بار سرکلاس سروصدا میکردم،معلم گفت این که سروصدا میکنه از کدوم تویله اومده،منم یواش گفتم از همون تویله ای که تو اومدی.آقا معلم صدامو شنید و …………………
یه دفعه با دوستم رفته بودیم بیرون یه دونه از این آبنبات چوبی رنگی بزرگهام خریده بودیم داشتیم می خوردیم یه دفعه یه چیزی یادم اومد ذوق کردم با شتاب دستام باز کردم براش تعریف کنم یهو آبنباته پرت شد ……… صحنه ای که اون لحظه دیدم پسری با آبنبات چسبیده به مو که از گوشاش بخار بلند می شد خدایی با مرام بود فحشم نداد
یه بار تو مدرسه جشن بود مادنبال جابودیم بشینیم یه دفعه یکی محکم زد به کمرم فکرکردم دوستم برگشتم بهش گفتم اشغال عوضی چته حالانگو ناظممون بود نگام کرد بعد گفت بشین سرجات
یه بار ساعت 11 شب بود داشتیم فیلم نگاه میکردیم یه دفعه بابام گفت بزنید اخبار بیست و سی ببینم چی میگه!!!
یه بار که پیش خواهرم بودم می خواستم بگم منم نمی تونم برق و گاز رو خوب تلفظ کنم اشتباهی گفتم منم نمی تونم برق گاز و تنفس کنم …… هیچیدیگه خواهرم شیکمش گرفته بودو هی می خندید…
یک روز تلفن خونمون زنگ زد حول شدم گفتم بلو اله ؟؟ اونم حول شد گفت سلو علام 
نظرات شما عزیزان:
سزاوار 
ساعت16:54---23 شهريور 1393
سلام سوتی های خوبی بود آفرین...،
|