امروز ظهر خواهرم اومده بهم بگه مارک آنتونی همونی ک شوهر جنیفر بود داره برنامه اجرا میکنه اومد بدوبدو بهم گفت بیا مارک انتونی زن جنیفر لوپز داره برنامه اجرا میکنه…. داشتم از خنده روده بر میشدم
یبار تو میدون ونک پشته رول بودم دوستمم بغل دستم نشسته بود..یهو به یه راننده تاکسیه که دستشو کرده بود تو دماغش میگه حاجی تو اونیکی سوراخه.بعدش که پشته چراغ قرمز جهان کودک یارو اومد بغل دستمون انگشتشو نشون داد گفت نه داداش تو همین یکی بود،ایناهاش   
توی دوران دبیرستان رفتم دفتر مدرسه با ناظم صحبت کنم ناظم درحال چایی خوردن بود گفت بفرمایید گفتم :نه ممنون دوباره گفت بفرمایید گفتم : تشکر خیلی ممنون گفت : آقا جون حرفتو بگو گفتم :آهان کلی دس پاچه شدم (قسمت شما هم بشه)
،عاقا یه روز سر کلاس پرورشی بودیم داشتیم از ویدیو پروژکشن استفاده می کردیم.یهو شارژ لپ تاپ تموم شد،این پروفسور گفت چی شده،بکس گفتن شارژ تموم کرده.اونم در کمال خونسردی گفت خو برو از سر کوچه 4تا قوّه بخر واسش(اخه لامصب حتی باطریم نه قوه)
زمان دانشجویی مثل همیشه کل درسها تل انبار شده بود برای آخر ترم و داستان شب بیداری که همه دانشجوهای عزیز کم و بیش نسبت به شرایطش آشنا هستن اون شب یکی از بچه ها گفت بیاید بریم موسسه ما و تا صبح بیدار بمونیم و درس بخونیم همین کار رو کردیم ، نزدیکای صبح که دیگه مغزم کار نمیکرد اومدم بگم این صندلی مدیریتیه صندلی خلبانه گفتم این صلبان خندلیه ، و انفجار بروبچ از اون وقت سالها میگذره ولی وقتی بچه ها به هم میرسیم بچه ها خاطرشو میگن
سال دوم دبیرستان رفتم بوفه مدرسه خواستم بگم 2تا تی تاب بده اشتباهی گفتم 2تا تیوب بده.
یه دفه میخواستم چای درست کنم کتری رو گذاشته بودم رو گاز ک گوشیم زنگ خورد، رفتم جواب دادم حین مکالمه یاد کتری افتادم خواستم سریع ب خواهرم بگم آب جوش اومده، جوشیدن و سوختنو با هم قاطی کردم گفتم “آب جوخت”!!! جاتون خالی علاوه بر خانواده ک در صحنه حضور داشتن دوستم ک پشت خط بودم ترکید از خنده!
توی یه مهمانی خیلی شلوغ و نسبتا رسمی ، همه با لباس رسمی و کراوات و … نشسته بودند و همهمه ی خیلی زیادی بود و همه داشتن درباره ی سیاست و اینا حرف می زدن . منم خیلی دوست دارم از این کارای هیجانی کنم ، تا دیدم سر و صدا بلند است و کسی نزدیکم نشسته ، یه آروغ خیلی محکم زدم . تا آروغ زدم ،نمی دونم چی شد همه یهو ساکت شده بودن ..! آقا اصلا یه وضعی بود … هیچوقت یادم نمیره ..
خونه ی مادربزرگم مهمون اومده بود من زمین نشسته بودم بچه ها شیرینی خورد کرده بودن مورچه جمع شده بود منم حســـــاس!!! نشسته بودم روی اونا چشمم که به مورچه ها افتاده بود خودمو کنترل کردم بعد رفتم پشت دیوار با حرکات دورانی ،بندری چپ و راستی …خلاصه خودمو حسابی تکوندم بعد سرمو اوردم بالا دیدم از آینه ای که رو به روم بود اونطرف دیوار کاملا مشخصه و مهمونا زل زدن به من!
یه بار کل خانواده پدریم خونه مادر بزرگم جمع شدیم تا یه حال هوایی عوض کنیم منو پسر عمم و شوهر عمم رفتیم کباب درست کنیم من یه شارژ از قبل خریده بودم وارد کردم بعد اشتباهی گوشیمو به جای کارت شارژ پرت کردم پایین شوهرعمم پسرش از بس خندیدن احساس کردم دارن میمیرن میخواستم زنگ بزنم 125 !!!! خلاصه از گوشیمم چیزی نموند
چندروز پیش داشتم به مامانم درمورد اینکه عموم کی ازسفرخارج ازکشورمیرسه صحبت میکردم...مامانم گفت همین هفته میرسن...گفتم واقعا؟چقدرزودددد....گفتم مامان یادته خاله که رفته بودن چه قدربیشترسفرشون طول کشید؟گفت سوگندچرادروغ میگی خاله که رفته بودن من دوم ابتدایی بودم اون وقت شماکجابودی؟دروغ گفتم درحدلالیگا منومیگی گچ دیوارشدم
یه روفت بودم بیرون یه خانوم دیدم فکرکردم اشناس ازجلوم ردشودمنم برگشتم گفتم عجب زمونه ای شودرفتم پست سرش گفتم دخترعمه تحویل نمیگیری برگشت دیدم اشتباه گرفتم سرموگذاشتم پایین رفتم
1بار رفتم سوپر مارکت میخواستم بگم ببخشی آقا کره و پنیر دارین؟؟؟؟ بعد حواسم نبود گفتم آقا ببخشید پره و کنیر دارین 
من عادت دارم وقتی صحبت میکنم حالات رو بادستم نشون میدم یا دست اون ی ک باهاش حرف میزنمو میگیرم ی روز تو خیابون داشتم بادوستم صحبت میکردم ی پسره هم اینورم بود حواسم نبود اشتباهی دست پسره رو گرفتم... 
یه بارم رفته بودم فروشگاه میخواستم بگم کاغذ کادو دارین گفتم:قاقذ قادو دارین مرده هم پرو گف: اره قاقذ قادو داریم
دوست مامانم دیرش بوده دنبال تاکسی وایساده بوده تا اینکه دیده یه وَن اونجاس، با خوشحالی می ره که سوار شه، سوار که می شه می فهمه سوار وَن گشت ارشاد شده
خوابگاه، شب امتحان، اعصابا داغون. رفتم پرتقال اوردم به دوستم گفتم بیا بخور فسفر قندت زیاد شه (ربطشو خودمم نفهمیدم)
نصفه شبی از خواب پا شدم می خواستم برم دستشویی اروم رفتم تا کسی بیدار نشه وقتی می خواستم بیام بیرون حواسم نبود زنگه حموم و زدم!
یه بار تو اتوبوس جامو دادم به یه خانم پیر .خیلی تشکر کرد. وقتی پیاده می شد خواست دو تا بلیط بده .پریدم همچین دستشو گرفتم که کم موند بازوش کنده بشه. : نه حاج خانم!زحمت نکشین! یهو دیدم یه خانم جوانتر هم داره با اون پیاده میشه و مات و مبهوت منو نگاه می کنه. پیرزنه گفت : وای ببخشین ها دو تا بلیط بیشتر ندارم و گرنه بلیط شما رم میدادم! مارو میگین مایع شدیم!
دیشب داشتم با داداشم از سر کار میومدم ماشینی که سوارش شده بودیم سوت میکشید بعد اومدم بگم سوختش چیه گفتم نفت سفید ریختی
نظرات شما عزیزان:
نــ♥ــفــ♥ــس 
ساعت16:28---26 مرداد 1393
مـــات شــدم از رفـتنت …
هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود !
ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود …
کـه دیگــر نـیست…
saeedsingle 
ساعت15:09---26 مرداد 1393
خخخخخخ
ایول
جالب بود
مخصوصا چیزایی ک از خودتون بود
atefeh 
ساعت11:28---26 مرداد 1393
בلـ‗__‗ـم ميخواב باروטּ بباره
برم زير باروטּ بـבوטּ چتـ‗__‗ـر .....تنـ‗__‗ـها ....
زير باروטּ گريه کنم.....بغضـ‗__‗ـامو بشڪنم ....
בاב بزنـ‗__‗ـم خوבمو خالـ‗__‗ـے کنم ...
خيس آب بشم ..خيـ‗__‗ـس خيـ‗__‗ـس آسموטּ رو نگـ‗__‗ـاه کنم
يڪـ‗__‗ـم آروم شم ..
مسعود 
ساعت10:55---26 مرداد 1393
ممنون از بازدید شما
|