ياد من كردي ولي روزي كه ديگر ديربود
مهربان گشتي ولي مهر تو بي تاثير بود
آمدي اما جواني رفته بود از دست من
عمرم آخر شد زبس در اين سفرتاخير بود
یه وقتایی هست
میبینی فقط خودتی و خودت ... !
دوســـت داری ،
همـــدرد نداری ...
خانـــواده داری ،
حمــــایت نداری ...
عشــق داری ،
تکـــیه گاه نداری ...
مثل همیشه ؛
هــمه چی داری و هــیچی نداری!!
پاييز كه مي شود دلم تَرَك بر مي دارد مثل تَرَكهاي درخت انارباغچه حیاطمان
پاييز را خيلي دوست دارم ولي رنگ خزان اندوه دلم را فزوني مي بخشد
اندوهي كه نمي دانم ريشه اش از كجاست شايد هم بغضي فروخورده
مثل انارهاي باغچه كه سرماي پاييز شكاف برتنشان انداخته واين بغض
فروخورده من هم اجازتي نيافته تا باراني شود فقط بر هم انباشته شده
وآسمانش گرفته است و تا باريدنش راه مانده است و هر لحظه سنگين تر
گاهي كه دلش طاقت نمي آورد مي گريد و مي بارد .
پاييز كه مي شود دلم براي پياده روي كنار جاده ي خزان زده ي پراز برگهاي
زرد طلايي بيقراري مي كند آنهم حوالي غروب با نم نم بارون پاييزي كه نمك
مي زند بر بغض فرو خورده ام و يا شايد هم همراهي مي كند تا بهتر ببارد
مگر اينكه سبك شود
نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟
هــمـان مـحـلــه ی قـدیـمی پـائـیـز !
مـنتـظرم هـــنـوز ...
اما زرد
اما خشــڪـ
گاهی به یـاد می آورم تــو را
زیـر پـا ڪه می مـــانـم ...
دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهـي میشود!
و مردم نمیدانند...
چگـونه میشود...
بـی هیچ واژهای...
کسـی را که این همه دور است،
این همه دوست داشت...؟؟!!
دلم برای کودکی
خنده های الکی
تنگ شده...
برای محله قدیمیمان...
دلم برای پیرمرد چرخ فلکی
که مرا چندروز پشت پنجره منتظر می گذاشت
تنگ شده...
کجایی پیرمرد...؟!!!
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را ازدست داده است.
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاددر چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من.
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را...
ای کاش زبان سخن بود.
بغض نیمهکاره
تکرار دروغهایت
گلویم را میفشارد
از سادهلوحی بیشرم خاطراتم بیزارم
آنگاه که از خودم میپرسم:
«هنوز دوستم دارد؟!...حتی به دروغ-»
همچون روز روشن بر من هویداست
که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد
و شاید هیچگاه من در خاطرت نمانم
و من بی شک هر جا باشم
نشانی از تو دارم
که با تو بودن را برایم زنده می کند
تو می روی و من با لبخند بدرقه ات می کنم
من می مانم و کوله باری از احساس تنهایی
می مانم
باز هم مثل همیشه
اما می دانم
در تنهایی هم
با من هستی
قشنگی عشق که میگن شاید همینجاست
سخته به قربون چشاش بری تو رویا
قدم قدم گریه کنی کنار دریا
سخته همش تو فکر باشی شاید نخوادت
خاطره هات ورق ورق بیاد به یادت
آفتاب هم نمیاید تا شاید دوری تو را مرهمی شود نازنین
هوا سرد است و من چشم به راه آمدنت دستانم را "رها" می کنم.
تازه دیشب رفتی! وای چگونه تا جمعه تاب بیاورم گلکم!
دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده دلم می خواهد دوباره کنارت بنشینم و با تو ساعت ها سخن بگویم
زودتر برگرد
دوستت دارم
کمی تا قسمتی ابریست چشمان توانگاری سوارانی که در راهند میگویند میباری
مبادا بعد از آن دیدارهای خیس رویایی مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری ؟
هوا سرد است و نعش صبح در این جاده میرقصد عطش دارم بگو کی بر دلم یک ریز میباری
آهای دنیاباتوام...!!!؟؟؟
خسته نشدی که اینقدرآزارم میدهی؟؟؟سنگ جلوی پایم
می اندازی...؟؟؟!!!
دیدی دنیاتنبیهم کردی بکارنکرده...مگرکم آوردم!
اشکم رادرآوردی... مگرتسلیمت شدم!
کاری کردی که رفیقم درحقم نامری کند...مگربه توالتماس کردم!
کافی ست دیگر
آن خدایی که میبینی آن بالاست
اوبه من صبرداده اوهیچ وقت رهایم نمیکند
دست من دردستهایش گره خورده...:)
دلم باران می خواهد...!
وکمی قدم زدن به زیرش...
نه خدایاجنس مخالف نمی خواهم که دستش دردستانم باشد
من فقط تورامی خواهم ...فقط تو
می دانی خداکمی بغض درگلویم پنهان کردم می خواهم
برای تواشکارش کنم
فقط خواهش میکنم خدایانصیحتم نکن مثل همیشه آرامم کن
خجالت میکشم بگویم...امابازهمان بهانه های الکی ست...!
میدانی چراخدا؟؟؟چون جزتوکسی حوصله شنیدن حرفهایم
راندارد...!
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با دل من کرد.
زیبا بود، اما شوخی بود!
حالا تو بی تقصیری…
خدایا تو هم بی تقصیری…
من تاوان اشتباه خودم را پس میدهم…
تمام این تنهایی تاوان جدی گرفتن آن شوخی است!
معلمم به خط فاصله میگفت خط تیره…
میدانست فاصله چه به روزگار انسان ها می اورد.
ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ...
ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ
ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳــــﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ...
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺁﻫﺴﺘـــﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : "
ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﻋــــﺰﯾـــﺰﻡ ...
ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻢ ...
ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ
ﻫـــﻮﺍﯼ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
دلم خوش نیست، غمگینم...
کسی شاید نمیفهمد.......
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی. ...
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی: ...
عجب احساس زیبایی...!
...
توهم شاید نمی دانی...
در نوشتن با قلم و رقص قلم بر صفحه ی سفید کاغذ چیزی هست
که در دکمه های کیبورد وتایپ حروف نیست
مدتی است دکمه ها امانم را بریده اند
دلم هوای خط خطی کردن دارد . .
همیشه باران را دوست داشتم.
حتی اگه باعث بشه دلم بگیره ^.-
زیر بارون خیس شدم اما لحظه های خوبی داشتم.
لبخندهایی که زیر بارون دیده میشه حس دیگه ای داره.
سـاده، امــا بـراى خـــودم…
راسـتــش را بخــواهى…
دیـگــر مـنــتــظــرِ آمـــدن “تــــو” نیــســتــم…
منـتـظــر “رفـتـــن” خـــــودم هـــسـتــــــم…
چند وقتی است هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما....
گاهی حرف میزند.....
گاهی فریاد میکشد.....
گاهی هق هق .....
ومن همیشه به دنبال کسی میگردم
که بفهمد...
یک نگاه خسته چه دارد
برای گفتن ...
نگران نباش ، حال من خوب است ، بزرگ شده ام
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم
آموخته ام که این فاصله ی کوتاهِ بین لبخند و اشک نامش زندگیست
آموخته ام که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود
راستی ، بهتر از قبل دروغ می گویم…
“حال من خوب است” ، خوبِ خوب…
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی
کدام خیابان را بگردم ؟ کدام کوچه را ؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم تا بر چارچوبش ظاهر شوی تو ؟
و بازم بشناسی مرا از من به آغوشم بگیری و نپرسی هرگز که
چه به روزگارم آورده است روزگار بی تو ماندن های بسیار !
یه آهنگ خاص
یه خاطره ناب
یه یاد کهنه
یه نفر تنها
یه عاشق
یه عکس یادگاری
یه عطر مشترک
یه حس ساده
چه معجونی میشود برای گریه امشب ؟!!!
هنوز کمی عشق در من مانده است
آنرا به کسی میدهم که دوستم داشته باشد
هنوز کمی دلتنگی در من مانده است
آنرا به کسی میدهم که دوستش داشته باشم
هنوز کمی اندوه در من مانده است
آنرا برای خود نگه میدارم …
بر سنگ قبر من بنویسـید خسته بود
اهــل زمین نبود نـمازش شــکســته بود
بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود
تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود
بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسـته بود
بر سنگ قبر من بنویســید این درخت
عمری برای هر تبر و تیشه، دســــته بود
بر سنگ قبر من بنویســــــید کل عمر
پشت دری که باز نمی شد نشسته بود